امیرحسین یزدانپناه: دخترک کفشهای رنگورورفتهاش را از پا کنده و به دست گرفته است، با پای برهنه و شلواری که پاچههایش کمی بالا رفته و سفیدی پایش را نمایان کرده، آرامآرام قدم برمیدارد. نمیدانم چرا در میان آن شلوغی و سروصدا نگاه من محو «زهرا» شده است؟ کفشهایش را محکم گرفته و بیتفاوت به بقیه فقط به جلو قدم برمیدارد، دست دیگرش را هم مشت کرده و هرازگاهی به چشمانش میکشد. گریهام گرفته است. با خودم میگویم: کدام شیر پاک و کدام معرفت کامل به این دختر آموخته است که وقتی میخواهد به زیارت امامش برود، بهتر است موسیوار کفش از پای بِکَنَد؛ فَاخْلَعْ نَعْلَیْک (۲) اما نه! میشود حدس زد این مهر را چه کسی به دل این دخترک دوستداشتنی انداخته است:
آن خالقی که بر تن بیروح جان دهد
مهر تو رایگان به دل خاکیان دهد
حالا از زمین و آسمان لبیک میبارد، انگار نه انگار از این نقطه زمین در ولایت بلخ افغانستان، جایی در شمال رشتهکوههای هندوکش تا مشهدالرضا(ع) حدود هزار و ۵۰۰ کیلومتر فاصله است و «زهرا»ی چهار ساله حتی نمیداند مشهد کجاست، حرم چیست، اما چه باک که او صاحب این حرم را میشناسد!
اینجا لیسه(۳) خصوصی «نیکان» است؛ جایی در حاشیه دورافتاده از مرکز شهر مزارشریف افغانستان. فقط پنج روز تا میلاد امام رضا(ع) مانده و پدران و مادران دانشآموزان و نوآموزان این مدرسه جمع شدهاند تا یعقوبوار به زیارت پیراهن یوسف بیایند. خیلیها دستهای لرزان و دردکشیده و پینهبستهشان را بر سینه گذاشتهاند و گویی نگاهشان به این بیرق متبرک گره خورده است. زمزمهای بلند میشود:
آن پرچمی که بر سر بام حریم توست
راه بهشت را به محبان نشان دهد
صدای هقهق زنان و مردان مشتاق زیارت آقا را میشود در لابهلای ازدحام جمعیت شنید و هوای بارانی چشمهای این مردم سخی را احساس کرد. حالا «زهرا» کفشبهدست و با پای برهنه به بیرق متبرک امام هشتم رسیده است. دستی را که بر چشمش گذاشته بود، از روی چشمهای کوچکش میکشید و میگذارد روی لبه پرچم. خادم کمی پرچم را پایینتر میآورد تا لبه پرچم به صورت «زهرا» برسد. بیاختیار لبهای ترکخورده و آفتابسوختهاش را روی لبه پرچم میگذارد و میبوسد. میایستم که زیارتش تمام شود و به کناری بیاید. جلو میرود، چند فریم عکس میگیرم و میپرسم، «تا حالا چند بار حرم آمدهای؟» و خودم از پرسشم خجالت میکشم، وقتی سرش را چند بار به چپ و راست تکان میدهد که «هیچ». مردی جلو میآید و دستان کودک را میگیرد و به من میگوید: «مردم اینجا خیلیهاشان حتی یکبار هم نتوانستهاند به مشهد مشرف شوند! ناامنی جادهها، فقر، شرایط سخت ویزای ایران و اینجور مسائل توفیق زیارت را از این مردم گرفته است.» سری به افسوس تکان میدهم و زیر لب زمزمه میکنم: اگر توسل و علاقه به اهل بیت(ع) یعنی این حال زار و نزاری که زائران مزارشریفی این بیرق امام رضا(ع) در «زیارت از بعید» امامشان دارند، پس وای به حال من که کنار خورشید زندگی میکنم و نمیدانم چه نعمتی دارم! و باز زمزمه میکنم:
بیامتحان مرا به غلامی قبول کن
رسوا شوم اگر دل من امتحان دهد
سر که بلند میکنم، زنان و مردان و کودکانی را میبینم که عاشقانه خود را به پرچم متبرک امام رضا(ع) میسایند و اشک میریزند. دختران و پسران ۱۰-۱۲سالهای که پدر و مادرشان میگویند، مشهد نرفتهاند، اما چنان عاشقانه سر بر دیوار و شیشههای مدرسه گذاشته و اشک میریزند که گویی سالها طعم زیارت امام را از صحن گوهرشاد تجربه کردهاند و حالا به یاد آن لحظات اشک میریزند که:
خون دل است سوی تو ارسال میشود
آباد شد کسی که ز گریه خراب شد
وقتی مدرسه نیکان را ترک میکنیم و در خیابان سنگلاخی به سمت مرکز شهر مزارشریف میرویم، بیاختیار به یاد حرفهای صبح خانم حسینی، مدیر «مدرسه علمیه حسنیه»(۴) میافتم که تنها مرکز آموزش فقه جعفری برای بانوان در کشور افغانستان است؛ مدرسهای که حالا بعد از هشت سال مجاهدات او و دیگر زنان همراهش، حدود ۴۵۰طلبه در سطوح مقدماتی تا عالی دارد. جایی که خانم حسینی میگفت: «از وقتی میخواستم این مرکز را راه اندازی کنم و حتی همین حالا هم تهدید به اسیدپاشی میشوم، هم ذبح، هم کشتن فرزندانم، اما همه اینها فدای راه ائمه اطهار(ع)» و من به «زهرا» فکر میکنم. به اینکه او با چند عامل انتحاری در عمرش روبهرو خواهد شد؟ چند بار از دست گروگانگیران فرار خواهد کرد؟ چند بار باید از ترس اسیدپاشی از خانه بیرون نیاید و …
دلم میخواهد با اشک این چند مصرع را زمزمه کنم که:
ای خراسان تو، رشک روضه رضوان ما
سایه گلدستههایت بر سر ایران ما
گنبد زرین تو تا حشر مصباحالهداست
پرچم سبز تو را امنیت ملک خداست
ای فتاده بر سر خلق دو عالم سایهات
عالمی در سایهات ایرانیان همسایهات
پینوشتها:
۱- سفر کاروان «زیر سایه خورشید» به افغانستان حرفها و واگویههای فراوانی را به همراه داشت که در فرصت مقتضی ارائه و نگارش میشود و این کوتاه نوشته تنها دلگویهایست از لحظهای کوتاه از سفر.
۲- إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى: آیه۱۲، سوره مبارک طه
۳- مدرسه
۴- این مدرسه نخستین مدرسه فقه جعفری است که با پیگیریها و مجاهدتهای خانم حسینی، مخصوص بانوان در مزارشریف راهاندازی شده و تعداد طلبههای آن از سه نفر از روزهای نخست به بیش از ۴۵۰نفر رسیده است.